عشق

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیمداشتم یک عصر بر می‌گشتم از عبدالعظیمازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپاز کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!زل زدی در آینه اما مرا نشناختیاین منم که روزگارم کرده با پیری گریمرادیو را باز کردم تا سکوتم نشکندرادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیمبخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشقگفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم:"یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوانخواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ستتا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"شیشه را پایین کشیدی، رند بودی از نخستزیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیمموج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"گفتم آخر شعر تلخی بود ، با یک پوزخندگفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریمجوابیه شاعری ناشناس بر شعر کاظم بهمنی:در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیمتا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم: «مستقیم»زل زدی در آینه، دیدم، به جا آوردمتیادم آمدم روزگاری را که رفتی با نسیمرادیو را باز کردی تا سکوتت نشکندرادیو، اشعار نابی خواند از تو در قدیمشیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکندزیر لب گفتم: «خوشم می‌آید از شعر فخیم»موج را تغییر دادی، این میان گفتم به طنز:«با تشکر از شما، راننده‌ی خوب و فهیم»گفتی: «آخِر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخندگفتم: «اصلا شعر می‌فهمید؟»؛ گفتی: عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhatarazman1349 بازدید : 216 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 3:27